نوشته شده توسط: میلاد محمود آروین رضائ الان اختر
زندگینامه
سقراط
سقراط در 469 پیش از
میلاد در آتن زاده شد. پدرش سنگ تراش و مادرش ماما بود. روشن نیست که آیا از خود
حرفهای داشته اما این واقعیت که در میانه عمر خود، به عنوان «سرباز پیاده مسلح» یا
سرباز پیاده سنگین سلاح که سلاح از خویش داشت در ارتش خدمت کرد، نشان میدهد که در
آن هنگام هدفی داشته، گرچه بعدا به تهیدستی افتاد وقتی با گزانتیپ ( شاید همسر
دومش ) ازدواج کرد باید پنجاه ساله میبود، که شهرت ستیزهجویی وی فاقد شاهد
موثق است.
درباره شخص سقراط بسیار
بیش از جریان زندگی تو میدانیم. تصاویر و توصیفاتی که از او شده نشان میدهد او
با بینی پهن و کوتاه، چشمان بر آمده در زیر ابروان پر پشت و دهانی بزرگ و گشاد
چهره سنگین و بسیار زشتی داشت. ریشی انبوه و ( در سالهای آخر زندگی به هر حال ) سر
بی مو داشت. بدن تنومندش دارای نیروی عظیم و قدرت تحمل فوق العاده بود. به هنگام
راه رفتن میخرامید، همواره پابرهنه میرفت، غالبا ساعتها به حالت خلسه میماند.
این ظاهر عجیب و غریب الهام بخش کاریکاتوریستها بود و تعجب آور نیست که آریستوفان
کاریکاتور او را در ابرها کشید. از سوی دیگر گرچه فکر او خلاق نبود، اما به طور
استثنایی روشن، انتقادی و مشتاق بود. تحمل تظاهر را نداشت؛ در حالی که اشتیاق او
به اندازه ایمان وی قوی، برخودش نیز به اندازه اندیشهاش منطقی بود. در عصر بیدینی
او به نیکی اندیشه، همچون چیز مهمی، ایمان استوار یافت؛ و آن را با گاهی شناساند،
زیرا در طبیعت ساده وی غیر قابل تصور مینمود که بدون انجام کاری هر کسی بخواهد
ببیند چه چیزی درست است. این دیدگاه ساده بیش از سزاواری خود تحقیر بر انگیخته است،
در حالی که اگر همه ما صادق و خودار باشیم ، نباید در این زمینه خطای زیادی وجود
داشته باشد. اما او صرفا اندیشمند نبود، به راستی یک فرد مذهبی بود. گرچه ممکن نیست
دقیقا به چه معتقد بود، اما کاملا مشخص است. در واقع افلاطون
( یا مترجم افکار او ) غالبا بیآنکه چیزی را ثابت کند، از زبان او درباره « خدا »
و « خدایان » سخن میگوید، زیرا این شکل عمومی صحبت بود؛ علاوه بر آن افلاطون خود
نسبت به وحدانیت الهی احساس اطمینان میکرد. با این حال کاملا ممکن است که سقراط
با پذیرفتن عقاید راست دینی و به جا آوردن شعائر سنتی، خدایان گونهگون را نه در
وجود جداگانه و سیمای متفاوت از خدای یگانه و بزرگ، تکریم میکرد. اعتقادش به
ندایی فوق طبیعی وی را از ارتکاب به عمل خلاف که در این راستا بر او مینمود، بر
حذر داشت؛ زیرا تفاوتی ندارد که آن « علامت » یک وهم بود، یا ندایی وجدان، یا
تجربهای نادر و مرموز، او بدان ایمان آورد و آشکارا به الوهیت ویژه آن نبالید.
با همه این اوصاف
بایستی سقراط به سادگی آمیزهای از فضل فروشی، نکته سنجی و تعصب میبود. در حقیقت
قلب مهربان او، درک سریع، نزاکت بینقص و بردباری و گشادهرویی او، که همگی نیرو
گرفته از احساس و نشاط خوی وی بــود، او را یک همراه و دوســت دلخواه ساخت؛ و نیز
عده زیادی از مردم که دوست نداشتند ریاها و باطن پلیدشان از طریق اندیشیدن
برملا شود از او رنجیدند، تمامی کسانی که جویندگان راستین حقایق بودند او را تحسین
کرده، محترم میداشتند، در همین حال دوستان نزدیک وی، او را دوست میداشتند و از
وی هواداری میکردند.
تأکید بر انسانیت
سقراط اهمیت دارد، زیرا او از راههای مختلف اثرات وسیعی بر افکار مردم گذاشت. به
بعضی که دلربایی را به دلاوری ترجیح میدهند، یا آنان که در برابر آن چشمان ثابت احساس
اضطراب میکنند، تفوقی تحمل ناپذیر داشت، که صحت عمل وی را کاملا غیر انسانی مینماید.
دیگران که طبعا تمایل به تمجید قهرمان داشتند و از جذبه شخصیت و داستان او تأثیر
پذیرفتند، کوشیدند او را بر انگیزند تا اعتلای خود را از طریق مقایسه وی با «
انسانی » که خدا نیز بود، ممنوع کند. او به مفهوم مسیحی شهید نبود. یک پیام آور
بود، نه بیشتر.
ما فقط میتوانیم حدس
بزنیم که فکر سقراط چگونه توسعه یافت. برای مدتی همراه فیلسوف آتنی به نام
آرکلائوس بود، و تقریبا اطمینان حاصل است که از طریق آرکلائوس با نظریه
آناکساگوراس آشنا شد( همچنان که در فندو گفته شد گفته شده است ). او بایستی با
بسیاری از اندیشمندان روزگار خود ملاقات و گفتگو کرده باشد، زیرا تقریبا همگی از
آتن بازدید کرده بودند. و او هرگز فرصت مباحثه با یک اهل خبره را از دست نمیداد.
در این رویاروییها او به خوبی عرض وجود میکرد که ( بنابر داستانی که در پولوژی نقل
شده ) یکی از دوستانش جرات کرد و از هاتف معبد دلفی پرسید آیا کسی فرزانه تر از
سقراط هست ، پاسخ رسید ، نه !
به هر حال ما این
داستان را میپذیریم، اندکی تردید وجود دارد که سقراط آن را باور داشت و ابتدا او
را ذاتاً آشفته ساخت، سرانجام پیبرد که فرزانگیاش
در شناخت جهالت خود است؛ و قصد هاتف معبد آن بوده که دیگران را نیز نسبت به
جهالتشان متقاعد کرده، و از طریق دانایی و نیکی به آنان کمک کند. از این به بعد
علاقهاش روی منطق و اخلاق متمرکز شد. با طرح سئوالهای اصولی در پی ایفاء مأموریت
آسمانی خود همت گماشت، در این ضمن نه تنها تضادهای فکری گمراه کننده و ادراک
خود را روشن کرد، که دو سهم مهم خود به نام استقراء و تعریف کلی را در منطق توسعه
داد. آنچه که او کرد این بود. بزودی اصطلاحی مانند جرأت در طول مباحثه پدید آمد،
او درباره آنچه در نظر داشت، شروع به پرسیدن کرد، و آنگاه، وقتی ثابت میشد که
پاسخهای به دست آمده رضایت بخش نیستند. اقدام به استنتاج و قیاس نمونههای متنوع
جرأت میکرد، و نشان میداد که گرچه در جزییات متغایرند اما صفت مشخصهای دارند که
به وسیله آن وجودشان قابل شناخت است؛ و توضیح آن به کلام، همان تعریف است. چه بسا
همه اینها اینک بدیهی به نظر آید، ولی قبلا هرگز روشن نبود است، و این اثر بسیار
مهمی در منطق و علوم مأوراء طبیعی داشت. این امر منجر به آن شد که افلاطون و
ارسطو، مفتخر به اکتشاف مفاهیمی همچون، کیفیت و کمیت، جوهر، خواص، ذات و شکل، جنس
و نوع، و مسایل بیشمار دیگری باشند.